۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

کمی نور داخل شد(مرگ شماره اول)


کریس به سختی خود را به کتاب می رساند تا چیزی بنویسد در حالی که از فرط گرسنگی رنگ پریده و زیر چشمانش گود رفته است.



در حالی که به سختی نفس می کشد ، ترس را در چهره ی او می بینیم ، عینکش را از چشم برمی دارد و قطرات اشک جاری می شود.


        


کریس به سختی خود را به پنجره می رساند ، به آسمان آبی از پنجره اتوبوس خیره می شود

    

زیپ کاپشن خود را به سختی بالا می کشد
دست های خود را برای گرفتن چیزی که می بیند بالا می برد
نوری زیبا بر جهره ی کریس می تابد ، قطرات اشک از گوشه چشم به پایین می لغزد
در حالی که لبخندی به لب دارد ، آرامشی در چهره ی او نمایان می شود
کمی نور داخل می شود و زندگی کریس به پایان می رسد، این بار نور ،نشانی از زندگی ندارد

دوربین با حرکتی چرخش وار از کریس فاصله می گیرد و آرام آرام از پنجره اتوبوس خارج می شود.

حال برای من در دل طبیعت وحشی یک فیلم نخواهد بود بلکه بخشی از زندگی ام است
،بخشی مهم .

۱ نظر:

  1. یک جورهایی به این پستت مدیون شدم.محشر و شاید دلیل بازگشت من.واینکه با اجازت چند جا شیرش کردم

    پاسخحذف