۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

مرحمي بر زخم روح

وقتي خانه تاريك بود چيزي اتفاق مي افتاد ،آنها باز مي توانستند حرف بزنند.شب سوم بعد از شام نشسته بودند روي كاناپه، وتاريك كه شد، شوكمار ناشيانه بنا كرد به بوسيدن پيشاني و صورت شبا. با اينكه كه همه جا تاريك بود ، باز چشم ها را بسته و مي دانست شبا هم همين كار را كرده .شب چهارم كورمال كورمال از پله ها رفتند بالا به طرف تختخواب ، شبا از اينكه به پاگرد برسند، هر دو ، پله ي آخر را با پا لمس كردند و باز در نا اميدي و ياسي كه از يادشان رفته بود با هم خوابيدند.شبا بي صدا اشك مي ريخت، اسم او را در گوشش زمزمه مي كرد و توي تاريكي با انگشت ابروهايش را نوازش مي كرد . شوكمار تمام مدت در اين فكر بود كه فردا شب به شبا چه بگويد ، شبا چه خواهد گفت.از اين فكر هيجان زده مي شد .گفت:((بغلم كن.محكم بغلم كن)) چراغ هاي طبقه ي پايين كه روشن شد هر دو خواب بودند.



















از جا بلند شد .بشقابش را گذاشت روي بشقاب شبا ، به آشپزخانه رفت و گذاشت توي ظرف شويي ، ولي به جاي اينكه شير آب را باز كند ، از پنجره به بيرون نگاه كرد .بيرون هواي شبانه هنوز گرم بود.آقا و خانم بردفورد دست در دست هم قدم مي زدنند يكهو اتاق تاريك شد .شوكمار چرخيد ، شبا چراغ را خاموش كرده بود و به طرف ميز مي رفت كه بنشيند.بعد از لحظه اي شوكمار هم پيشش نشست.به خاطر چيزهايي كه حالا مي دانستند با هم گريه كردنند.
موضوع موقت/مترجم دردها/اثر جومپا لاهيري/ترجمه : امير مهدي حقيقت/نشر ماهي
پ.ن:با تشكر از م.س براي معرفي اين كتاب به من

............................................................................................................















مثلث تازه به نحوي حيرت انگيز  ، تركيبي ست از تصوير واقعي لنا كه حقيقت را مي نماياند ، تصوير واقعي لنا كه حقيقت را مي گويد ، ارنستو كه لناي واقعي را از ياد برده و غرق در تصوير مجازي اوست.اين يكي از لحظات جادويي پيروزي سينماست ، لحظه اي كه بيننده را متقاعد مي كند كه اعتراف به حقيقت ارزشي همپاي خود آن حقيقت دارد ، و به خطر كردن مي ارزد . حالا معناي تاكيد بر دري كه مدام در مركز پس زمينه حاضر  و ناظر بود ، روشن مي شود.دري كه لنا تنها يك بار با شجاعت ، و براي ورود به جهان فيلم / جهان حقيقت آن را باز مي كند.لنا با عصاره همدلانه زن هاي ملودرام ، و ته رنگي از وسوسه انگيزي زنان فيلم نو آر خود را در پاي حقيقتي كه در برابر دوربين گفته قرباني مي شود ، و ماتئو بلانكو كه به دليل شيفتگي به لنا همواره در كار انكار است ، هويت و حرفه و چشم اش را از دست مي دهد. به نحوي كنايي ، لنا واپسين تصويري ست كه او مي تواند ببيند ، پس بدون او ، نه نام اش ماتئوست ونه حرفه اش كارگرداني...او پس از ورود به زندگي جديد ، با همان نامي كه واپسين دوره بينايي اش را با لنا سپري كرده بود مي ماند.به روايت آلمودوار ، ماتئو در قبال حقانيت لنا ، ابتدا شرافت حرفه اي و سپس بينايي اش را از دست مي دهد ، اشاره اي تلويحي به اين موضوع كه به طور كلي ، كوشش براي پنهان ماندن در دنياي رسانه بيهوده است ، و تاكيدي بر اين مسئله است كه او صرفا نويسنده اي ست كه مي تواند در تاريكي بماند تا بميرد.
مرحمي بر زخم روح/شرحي بر واپسين شاهكار آلمودوار : آغوش هاي گسسته/نوشته سعيد عقيقي











پ.ن:موسيقي فيلم را بشنويد اثر Alberto Iglesias

۳ نظر:

  1. فیلم را دیدهام و خوشام آمد ولی درحد شاهکارهایی مثل "با او حرف بزن" یا "بازگشت" نیست، ولی کتاب را نخواندم. من هم ممنون برای معرفیاش.

    پاسخحذف
  2. این یکی کار پدرو رو ندیدم

    کار آلبرتو اگلسیاس در فیلم معروفش فوق العاده اس
    اسمش رو هر چی فکر می کنم یادم نمی یاد

    پاسخحذف
  3. salam man donbale musice ye filmam az koja mitunam peida konam..filme se shanbe ha ba moori...musice matn na taranash

    پاسخحذف